مُـــــ ــــ هِــــــــــ م نــ ـــیـــــــســــ تــــــــــ......

گلوی بسته ی سنگ روزی واژه ها را در هم خواهدشکست وب ورطه ی بی پایان اندوه روانه خواهدکرد

مُـــــ ــــ هِــــــــــ م نــ ـــیـــــــســــ تــــــــــ......

گلوی بسته ی سنگ روزی واژه ها را در هم خواهدشکست وب ورطه ی بی پایان اندوه روانه خواهدکرد

مکتب زنان ،آندره ژید

اتفاق عجیبی افتاد،شاهد آن بودم ک ناگهان سرش را در میان دستانش گرفت و گریه کرد.تظاهری در کار نبود .اشکهایش آن قدر واقعی بودند ک تمام پیکرش را ب لرزه درآوردند،اشکهای واقعی ک انگشتانش را خیس کردند و روی گونه هایش چکیدند،در حالی ک با صدایی دیوانه وار تکرار کرد:همسرم دیگر مرا دوست ندارد..
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد