اگر یکی دو روز نوشتن را فراموش میکردم،حساب روزها و اتفاق هااز دستم در میرفت،دیروز می توانست پریروز باشد،یا برعکس.گاهی نمیفهمم این چجور زندگی ای است.منظورم این است ک زندگی ام خالی است.من-خیلی ساده-شیفته بی مرزی روزها شده بودم،شیفته این ک خودم بخشی از این زندگی بودم,نوعی زندگی ک من را ب تمامی ,درون خود بلعیده بود .شیفته ی این ک جاپاهایم را, پیش از آنکه فرصت کنم برگردم و نگاه شان کنم ,پاک می کرد...
کجا ممکن است پیدایش کنم /هاروکی موراکامی
زندگی ام خالی است...
سلام خوبی وبلاگ خوب و جالبی داری
خوشحال میشم از وبلاگم دیدن کنید
در انتظار نظر زیبای شما هستیم